تغییرات جریان های سیاسی در آغاز دهه چهارم
تغییرات جریان های سیاسی در آغاز دهه چهارم
تغییرات جریان های سیاسی در آغاز دهه چهارم
با نگاهی به باطن تغییرات شکلی و ماهوی پیرامون انقلاب اسلامی ایران و چگونگی قرائت ها ، تاویل ها و تقسیرها از « چیستی انقلاب » و « شخصیت حضرت امام خمینی » رضوان الله علیه ؛ بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران در طلیعه ی دهه چهارم انقلاب اسلامی ، میتوان مدعی شد که شاخص ها در تفکیک ، تمایز ها و معیار تفاوت ها در اردوگاه اسلام و ایران از تعاریف و تبیین ها ی سنتی به تعاریفی کارآمد با حدود و ثغوری منقح ، تبدل و ارتقاء یافته است. چه این که تعریف ها و تبیین های « خطوط » و « جریانهای سنتی» در سه دهه گذشته، تقریبا خالی از « شاخصها» و « تمایزهای» جامع و مانع بود.
در هم تنیدگیهای نسبی برخی رجال انقلابی و کارگزاران برخوردار از سلایق متنوع از یک سو و در مجاورت قرار گرفتن بسیاری از خواص و رجال با موسس و معمار جمهوری اسلامی از دیگر سو جزو مهمترین موانع به هم ریختگی و از جادررفتگی کامل « نظم سنتی» کارگزاران جریانات و خطوط یاد شده در دهههای گذشته به شمار میآید.
این وضع موید کاربست انواع حاکمیتها در حوزههای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و قضایی به جای نظامات حقوقی و قانونی بود. اما گویا با آغاز دهه چهارم انقلاب اسلامی چند عامل مانع از تکرار وضع ماقبل و رافع هژمونی حکمیت ها شده است. اولا انقلاب اسلامی از آن روی که خود موجودی زنده و برخوردار از حیات در « جوهر» و « وجود» خویش میباشد از چارچوبها و معیارهای تصنعی تحمیلی در ساحت نظر و عمل و ساختهای دیوانی احساس انسداد در تنفس نموده، لذا سیمرغ جانش از قفس به درآمده و با خروج از پوستین و حجاب گذشته ره آموز گامهای بعدی انقلابیون شد و به دیگر سخن انقلاب در آغاز میانسالی « جوان» گردید.
ثانیا نسل های ما بعد نسل اول انقلاب، از مضایق تحمیلی بر آرمانها و سعه پر استعداد انقلاب به ستوه درآمده و با رد تحفظ لسانی، «محافظه کاری» را سم مهلکی اعلام کردهاند که گویا برخی محافظه کاران و بلدچی» های حکمیتها با هزار توجیه عقل ابزاری در حال تزریق آن به کالبد و روح انقلاب بودهاند. ثالثا، رهبر حی و فرزانه انقلاب اسلامی باتقبیح روزمرگی و غفلت های نوپدید درآینده و روند دولتها بر طراحی استاد چشم انداز تاکید نمودند که حصول به تمدن اسلامی را با مهندسی استعداهای ایرانی- اسلامی در فرآیند، بیست و بلکه پنجاه سال ملازم و مشروط می سازد؛ گو اینکه، بیشک این مطالبه، خود به مرز و مایزی مابین « محافظه کاران» و « مرتجعین مدرن» با انقلابیون مبدل گردید.
اما تبیین و تحلیل جریانهای نوپدید از سه گذرگاه مذکور با معیارها و مناط های سنتی گذشته غیر ممکن می نماید. چه اینکه اصطلاحات ماخوذه از « مقسم» سنتی چپ و راست و اقسام متنوع آن و حتی مقسم اخیر آن یعنی، اصولگرا و اصلاح طلب و انواع آن قادر نیست برخی دگردیسیها را در اردوگاه انقلاب به تقسیر و تاویل بنشیند. زیرا برخی «ریزشها» و «رویشها» نه در مقسم جریان شناسیهای سنتی که صرفا در نسبت با ذات انقلاب اسلامی و شخصیت موسس نظام مبتنی بر آن قابل تبیین میباشد. وانگهی بعضی سقوطها، افولها و انحطاطها در طلیعه چهل سالگی انقلاب در اردوگاه داخلی در حالی به وقوع می پیوندد که سقوط کنندگان و افول یابندگان آن کماکان خویش را در تراز انقلاب و شخصیت موسس آن طرح بندی میکنند حتی در حال سقوط خواستار پیوست دیگران به خویش میشوند. لذا معیار و ملاکی جامع ومانع لازم مینماید تا ضمن هم زبانی با ایشان از حیث اشتراک لفظی، پیش نیازهایی هم سخنی با آنها را به آزمون بگذارد.
از قضا معیار و ملاک ما نیز در این گفتار به جز « انقلاب اسلامی» و شخصیت موسس نظام مبتنی بر آن چیز دیگر نمی باشد، به دیگر سخن ما مقسم جدیدی ارائه نکردهایم و این مقاله کوتاه بر آن است تا با مقسم انقلاب و بنیانگذار نظام ابتنا یافته بر آن به مهندسی جریانهای سیاسی، اجتماعی ایران در طلیعه چهل سالگی انقلاب نایل گردد. از این رو به طرح سئوال و بلکه پرسشهای اصلی، فرضیه و نظریه نهایی این گفتار مبادرت نماییم و پیشاپیش دانش پژوهان علوم اجتماعی و ساسی هم داستان با جریان شناسیهای سیاسی، اجتماعی ایران را برای نقد، اصلاح و تکمیل آن به انتظار مینشینیم.
1- آیا انقلاب اسلامی به « اراده » یک شخص و دیگر افراد متشخص به وجود آمده است؟
2- آیا انقلاب اسلامی محصول تفکر یک تیم پارتیزانی و تشکیلاتی بوده است؟
3- آیا انقلاب اسلامی به افراد، تشخص، تعین و هویت داده یا برعکس، انقلاب مرهون خواص و رجال بوده است؟ به دیگر سخن آیا اراده انقلاب، « اداره» شد یا انقلاب اسلامی خود به اداره ملت و رجال مبادرت کرده است؟
فرضیه های جانشین رقیب
انقلاب اسلامی و امام خمینی از حیث « نسب » و « شجره شناسی» به طایفه افرادی ممتاز از دیگران و از منظر سبب مرهون انقلابیون پیشکسوت میباشد لذا نسب و سبب موجد حقی است که انقلاب اسلامی و موسس نظام ماخوذ از آن را به تاویل و تفسیر بنشیند و کلیددار و پردهدار آن باشد.
پاسخ به سؤال اصلی و پرسشهای فرعی در این مقاله کوتاه، اقدامی تعیینکننده و خود سبب ایضاح بسیاری از ابهامات کنونی بخصوص روشنگر و رافع برخی غبارها در فتنه اخیر در کشورمان خواهد بود. به راستی آیا انقلاب اسلامی محصول «اراده» اشخاص و متشخصین بوده یا فراتر از رجال میباشد، به دیگر سخن آیا انقلاب اسلامی حاصل نبوغ یک فرد، یک تیم و یا محصول «تزاحمات ساختاری» در سطح سیستمهای داخلی و خارجی و سطوح فرهنگ عمومی کشور بوده یا نهضتی تاریخی است که در فرایند زمان و از اعماق تاریخ ساخته شد و معماری گردید؟
اجمالاً باید گفت انقلابپژوهان از دو طیف انقلاب سخن به میان آوردهاند؛ انقلابی که اتفاق میافتد و به وجود می آید و انقلابی که ساخته می شود. انقلابات ایجادی و اتفاقی محصول مهندسی اتاقهای فکر و نقشه تیمهای سیاسی و برانداز رژیمهای ماقبل در سطوح پنهان، آشکار، پارتیزانی و منظم میباشند، اما انقلاباتی که ساخته میشوند نه محصول اتفاق که مأخوذ از تدریج، تکامل و فرایند هستند.
نوع اول از انقلابات عموماً بر سختافزارها تکیه دارند و دومی بر نرمافزار، به عبارتی مؤید دو سنخ از نبردهای سخت و نرم هستند. انقلابات ایجادی نه مرهون تمامی افراد بلکه حاصل نخبگی و تیزهوشی حلقه اول هستند حلقهای که بعدها برای تقسیم مناصب و غنایم تا مرز تسویههای خونین پیش میروند. اما انقلاب نوع دوم، گزارشگر تحول در باطن تمامی افراد میباشد. در اینجا نیز بیشک رهبری انقلاب و نخبگان حلقه اول، نقشی حائز اهمیت دارند اما انقلاب «سوژه» و «مکشوف» آنها به شمار نمیرود و ایشان فاعل شناسای آن به حساب نمیآیند. حلقهای که حتی اگر در یک روز 72 نفر از آنها با ترور و بمب از میان برداشته شوند و رؤسای دولت و جمهورشان نیز در آتش خشم دشمن بسوزند؛ حلقههای پسینی و آحاد مردمان هوشیارتر میشوند، به دیگر سخن هرچه از حلقه اول کشته شوند حلقههای بعدی رشیدتر میشوند.
در اینجا نخبه کسی است که صرفاً فلسفه تاریخ و سنتهای انحطاط و اعتلا را شناخته و جریان عمومی تحول در انسانها را با سنتهای تاریخی پیوند میزند. باز به دیگر سخن میتوان گفت انقلاب اسلامی «معلول جبری» تشخصیافتگی از اشخاص نبوده و اراده هیچ کس با «فاعلیت بالجبر»ی بر آن تعلق ندارد، بلکه این انقلاب ذاتاً و فعلاً متعلق بر فاعلیت بالتسخیری ذات حق تعلق مییابد. از نظر شهید مطهری رضوانالله علیه رجال نابغه، نیازها و خواستههای مردم را فقط و بعضاً تشخیص میدهند اما قادر نیستند به جای مردم و جامعه به مثابه موجود زنده ایفای نقش کنند، چه این که نوابغ در تکوین تاریخ مؤثرند اما سازنده جامعه و تاریخ نیستند.
تا قبل از ساخته شدن انقلاب اسلامی نظریات متعارفی از سوی انقلاب پژوهان صادر و تبلیغ شده بود. این درحالی بود که به رغم دقتهای روزافزون، اما به دلیل مواجهه با جامعه به مثابه وجودی زنده و انسان در قامت موجودی برخوردار از اختیار، علوم اجتماعی مأخوذ از متن مدرن ناتوان از دریافت همه وجودات معنوی و مادی در تکون انقلابات بخصوص از نوع فرامدرن آن خواهد بود.
پژوهشهای ماقبل انقلاب اسلامی حاکی از آن است که نظریه نوسازی و مدرنیزاسیون معلول پیشفرض هایی است که جوامع مارکسیستی و لیبرالیستی برای گذار از جامعه سنتی به مدرن در فاعلیتی بالجبری از آن پیروی میکردند. مقسم مشترک دو نحله مسلط برای نوسازی و انقلاب در ایران، عبور از اسلام و سکولاریزه شدن تمامی ساحتها، ساختها و بافتها بود، در حالی که برخی از پژوهشگران اخیر انقلاب اسلامی دریافتند که این انقلاب به جز دو راه محتوم ایدئولوژیک در متن مدرن، راه سومی را فراروی بشریت گذارد و آن، نوعی معناگرایی سیاسی و روحی برای جهانی بی روح و انقلابی به نام خدا بود، آن هم در زمانهای که مرگ خدا اعلام شده بود؛ امتناع کل یک فرهنگ و کل یک ملت از رفتن زیر بار نوعی نوسازی که حامل سنخی کهنهگرایی در نفس خود به شمار می آمد.
به راستی انقلاب ایران حاصل چه چیزی بود؟ آیا محصول نوعی دیالکتیک بود آن گونه که ادعا می شود هر حرکت و جنبشی صرفاً باتضادها آغاز میگردد. در این صورت بنا به قول شهید مطهری، اما نقطه عزیمت حرکت در اسلام نه معلول تضادها بلکه توحید به عنوان منشأ معرفت و حرکت است. آیا انقلاب ایران معلول ماتریالیسم تاریخی است آن گونه که صرفاً مأخوذ از تجلی در شرایط مادی خاص در دورهای خاص باشد که باز در اسلام عدالت نه تبلور یافته در مرحله و برش خاصی از تاریخ که شرط تکامل جامعه در تمامی دورهها و برشها است، وانگهی آیا انقلاب اسلامی آن گونه که برخی گفتهاند؛ معلول استبداد شاهانهای بوده که با سقوطی شاهانه فراهم آمده است، آیا انقلاب اسلامی توطئهای از قبل طراحی شده مابین انگلیس و امریکا برای تنبیه شاه بوده است؟
چنانچه اصحاب پژوهش می دانند انقلاب اسلامی ایران اکنون خود به عیاری قابل اعتنا در رد نظریات متعارف انقلابپژوهان و وزنکشی تحقیقات ایشان تبدیل شده است ، به عبارتی تبیین انقلاب اسلامی با نظریات سنتی روانشناسانه (تقلیل نهضت تاریخی ایرانیان به سطحی در تراز استبداد شاهی و مطالعه آن در سطوح متعارف علم سیاست، روانشناسی و جامعهشناسی) از یک سو و نظریات ساختارگرایانه (تقلیق اعماق و شمولیت انقلاب ما به سطوح نازل فشارهای بینالمللی و ساخت دهقانی در محیط ملی) قادر به گزارش انقلاب اسلامی نخواهد بود گو این که خانم «تدااسکاچپل» ضمن عبور از نظر ماقبل خویش در «اتفاق» انقلاب اسلامی ایران بر مبنای ساخت نظام بینالمللی، ساخت استبدادگرایانه و ساخت دهقانی در محیطی ملی، ناکارآمد بودن روشهای سنتی در تبیین انقلاب ایران را پذیرفت و بر عناصر مهمی چون «عنصر شیعی» و «رهبری، در تشیع» تأکید کرد؛ کما اینکه «جان فورن» دیگر انقلاب پژوه معاصر نیز، به دلیل ظهور انقلاب اسلامی، بر گشایش مقسم خاصی از انقلاب در نظریهپردازی انقلاب اصرار ورزید.
به هر روی انقلاب ایران نه تنها موجب اصلاح نظریات انقلابپژوهی که حتی به بازنگری در «علوم اجتماعی» انجامید. انقلابی که قبل از ارائه و مهندسی یک «رژیم سیاسی» به ارائه رژیمی درباره «حقیقت» خارج از هژمونی مدرنیت مبادرت کرد. انقلابی غیرحزبی که نه نشانی از انقلاب فرانسه و نه نمادی از انقلاب روسیه و چین داشت و نه به تحولات کوبا و ویتنام شبیه بود. انقلابی که خود رهبرش، آن را «انفجار نور» نامید. سکولاریزاسیون رخت برمیبندد و «سیاستش در عبادت» و «عبادتش در سیاست»، مدغم میشود و احکام اخلاقی آن نیز سیاسی میگردد. هواپیمای انقلاب و پرواز انقلاب در حالی که پاریس را به مقصد تهران ترک میکند و همراهان رهبر انقلاب و مؤسس نظام را از «نوفل لوشاتو» به تهران حمل میکند، اما فی حد ذاته از حیث صورت و ماهیت هرگز شبیه «قطار انقلاب» روسیه نیست که از آلمان حرکت کرده بود.
در حالی که دهقانان و دیگر طبقات محروم در آفرینش آن مؤثرند اما این ایفای نقش «تولید سهام» نمیکند، در حالی که محرومین و مستضعفین روستاها و... در خلق آن شریکاند اما «نقطه آغازین» آن به نقاط آغازین در انقلابات مشابه به عنوان شرط آغاز انقلاب تلقی نمیشود، انقلابی که از هر جا و مکانی میتواند آغاز شود، همه آغازگرند و هر یک از مردمان خود یک رسانه برای انقلاب به حساب میآیند. امری فرامکانی، فرازمانی، فراطبقاتی، فراحزبی و مابعد سوسیالیسم و لیبرالیسم، ما بعدی که نه به عنوان رقیب که به مثابه جایگزین عمل کرده است.
انقلابی که در صورت تعلق یافتگی، به شریعت و بیوتالله فی الارض (مساجد و منابر به عنوان اعماق تاریخی آن) متعلق میباشد. در این صورت آیا میتوان از خاندان، تبار و شجرهای خاص از انقلابیون سخن گفت و به این اعتبار و در دیگر ادوار، از «فرزند خوری انقلاب» سخن به میان آورد. گو اینکه وقتی از امام خمینی پرسیده میشود با کدام سربازان به جنگ با رژیم خواهد رفت در پاسخ گفت «سربازانش در گهوارهها» هستند.
به نظر میرسد حکایت «گهوارگی سربازان»، همان قرائت «جریان یافتگی انقلاب» در اعماق تاریخ است که انقلاب اسلامی بر مبنای آن ساخته شد. لذا طرح فرزندخوری انقلاب حامل گزارههایی است که مؤید انقلاباتی از جنس دیگر است که با مختصات یاد شده سازواری ندارد. چرا تاکنون هیچ سند و مدرکی دال بر تفاهم رهبر انقلاب اسلامی با یک گروه، جریان و یا یک تبار برای اداره انقلاب و نظام منتشر نشده است؟ آیا در عراق، ترکیه و پاریس بین امام خمینی(ره) و دیگر همراهان تبعیدیاش و غیرتبعیدی تفاهمنامهای درخصوص «تقسیم مناصب» و «غنائم انقلاب» به وقوع پیوسته که انتشار آن اکنون ضروری به نظر رسد و بر آن اساس بتوان حق برخی «اصحاب صدر انقلاب» را به ایشان بازگردانید؟!
آیا از امام خمینی رضوانالله علیه سندی دال بر تکریم بیت خویش به خصوص مرحوم آقا مصطفی و مرحوم حاج احمدآقا از ولادت تا شهادت و ارتحال آن آقازادگان برومند و ارجمند رضوانالله علیهم وجود دارد که موجد حق برای برخی رجال در تحولات اجتماعی و سیاسی ما بعد کشور باشد.
مگر نه این است که امام خمینی حتی از پذیرش هزینه بلیت همراهان برای پیوستن آنها به «پرواز انقلاب» سرباز زدند، وانگهی مگر نه این است که آن حکیم راحل مسئولیت تشکیل دولت موقت را به کسی سپرده بودند که تعلق تصمیم بر آن، بنا به قول آن حکیم راحل صرفنظر از هویت حزبی و... آن فرد عملی شده بود. وانگهی مگر نه این است که معظم له بارها تأکید کردند که حتی خود او هم هرگز مأذون به خروج از خواست اسلام و انقلاب اسلامی نمیباشد و در سطور پایانی وصیتنامه الهی – سیاسی خویش به دلیل احتمال برخی ستایشها از بعضی رجال، از پیشگاه الهی و ملت عذرخواهی کردند و از شخص خویش هم عبور کردند در حالی که همگان میدانند او از فهول مبرز تاریخ در مهار انیت و منیت بود. پس اگر چنین است این انقلاب شرکت سهامیای نبوده که اکنون حقوق برخی از سهامدارانش در فرآیند آن تضییع شده باشد.
با این حساب مفروض ما در این گفتار نسبت سنجی «منطقی» و «حقیقی» «دالها» و «مدلولها» در انقلاب اسلامی و امام خمینی(ره) است. دال برتر در اینجا «من متعالیه» و در سایر انقلابات «من دکارتی» است. در حالی که «کمالیسم»، «پهلویسم»، «ناصریسیم» و «بعثیسم» جملگی ذیل مدرنیسم طرحبندی میشوند اما «خمینیسم» (ایسم در خمینیسم مشترک لفظی است) نه رقیبی برای ایدئولوژیهای ماقبل که اساساً خارج از گفتمان مدرن ارزیابی میشود.
با اینکه رهبری امام خمینی در انقلاب اسلامی و متعاقب آن مقام مؤسس در ساخت نظام جمهوری اسلامی مقامی رفیع میباشد و بنا به قول حکیم الهی آیتالله جوادیآملی، که او را «مهندس معمار» نظام اسلامی نامیدهاند اما مقام تأسیسی در اینجا خود، سنخی از «دانش واژه» و دایرهالمعارف ذیل اسلام و مأخوذ از «شریعت و فقه» «کلام»، «عرفان» و «فلسفه» میباشد. لذا شناخت امامخمینی رضوانالله علیه با اینکه در وهله نخست سهل به نظر میرسد در گام بعدی و به دلایل گفته شده اما قدری ممتنع مینماید از این رو صرف مجاورت با او، تماس با او در تبعید و همراهی با وی در سفر و حضر و همچنین پرواز با او از پاریس به تهران و اساساً دیگر براهین سببی و نسبی، موجد حق و اصدار احکام تکلیفی نمیشود. او باید از اعماق «عالم» و «واژگان» نهایی اسلام مورد خوانش قرار گیرد.
آیا روابط نسبی رسول خدا با «قریش» موجود حق بود، پیامبر در برابر زیادخواهیهای وابستگان چه کرد؟ آیا پیامبر گرامی اسلام در مکه و مدینه براساس قاعده سببی و نسبی به ساماندهی امور حکومت مبادرت مینمود؟ دلیل گزینش اسامه و ترجیح او بر خواص به کدامین برهان بازگشت دارد؟ مگر نه این است که سقیفه محصول تئوری حکمیت و سببیت به جای «حقالهی» بود و مگر نه این است که عایشه، «طلحئ الخیر» و «سیفالاسلام» از منظر نسبیت، سببیتهای انقلابی و نیز عصبیتهای مأخوذ از «صحابیت» بر امیر مؤمنان علی(ع) خروج کردند و مگر نه این است که جناب عقیل از منظر نسب بخش ناچیزی از بیتالمال را از حضرتش مطالبه کرد، پس اگر چنین است نظام «صدقی» و معیار «کذبی» در این مدلولها، همانا اسلام و وحی الهی و نیز جاودانگی احکام اسلامی است، چه اینکه به رغم مضایق تحمیلی انساب قریش، «اگر خورشید را در دست راست رسول خدا و ماه را در دست چپش میگذاردند او از دعوت مردمان به سوی حق دست برنمیداشت» کما اینکه اگر «همه دولتها و دیکتاتوریهای عالم، امامخمینی رضوانالله علیه را از کشورشان بیرون میکردند او دست از مبارزه و تحدیدهای تبعید برنمیداشت» و فرودگاه به فرودگاه میرفت تا پیام ملت اسلام را به گوش جهانیان برساند» و مگر نه این است که اگر همه هم قطاران از او دست میکشیدند و اگر خمینی یکه و تنها هم میماند هرگز از مبارزه با کفر و بتپرستیهای مدرن دست برنمیداشت، از این رو باید انقلاب اسلامی و امام خمینی را آنگونه که هست و بود به تأویل و تفسیر نشست و ملاک و مناط در این آیند و روند تفسیری نه ذات نسبیتاندیش هرمنوتیک که خود حقیقت وجودی امام و انقلاب است. از اینجا به نظریه این گفتار نزدیک میشویم که از این منظر دو تفکر در نسبت امام و انقلاب اسلامی خلق میشود، جریانی که انقلاب و امام را در قالبی «شیءواره» و به مثابه «شیئیت» به تأویل مینشیند و در این تأویل هم تفسیر به رأی میکند! و جریانی که انقلاب اسلامی و امام خمینی را به مثابه «مدلول»های یک «دال برتر» بنام خدا و اسلام میشناسد و با عبور از «شیءوارگی» به «جریانیافتگی» آنها و «حرکت جوهری» ایشان ذیل فلسفه استکمالی اسلام و تشیع میاندیشد.
جریانی میکوشد از برخی مجاورت زمانی با صدر نهضت اسلامی و تلاشهای سببی و نسبی با رهبری آن به شناخت شناسنامهای امام و انقلاب بپردازد، در حالی که بنا به قول حکیم الهی دو نوع شناخت از «امام وجود دارد، معرفتی شناسنامهای و شناختی معطوف به کارآمدی.» گو اینکه متوقف ماندن بر شناخت نسبی و آمیخته با القاب و عناوین ادبی و شعری، شناختی همانند شناسایی یک شیء میباشد، کمااینکه از این حیث چه بسا از دیگران به دلیل دست برتر غالیان در توصیف اشیاءشان، بازمانیم، اما امام و انقلاب آنگونه که حقیقت وجودی آن حکم میکند گزارشی حیات بخش از تحول و تکامل در جامعه انسانی است که ناظر بر ساحات گوناگون امام و انقلاب میباشد.
جریان «شیء وارگی تأویلی» میکوشد با «مقدسسازی» امام خمینی (ره)، وی را از خوانش مجدد در تحولات سیاسی و اجتماعی کشور دور سازد. جریان شیءوارگی به جای جریان یافتگی فقه پویا، فقه و فقاهت را صامت میسازد، به گونهای که در غوغای صنعت به ابژهای برای سوژه فاعلیت شناسا در مدرنیسم بدل گردد. نشر و بسط دالها و مدلولهای امام و انقلاب در حد «تأویلهای یک مؤسسه» تقلیل یافت، مؤسسهای که حتی بعضاً تأکید ملت و رسانه ملی بردالهای «نظام دانایی» و «صدق» و «کذب» را با تراز خود امام برنمیتابد.
جریان شیء وارگی علاوه بر صامتسازی امام راحل، امام ناطق را نیز نمیپسندد و بر امام صامت آن هم با تفسیرهای شیءواره تأکید مینماید، خطی که به «کلیدداری» و «پردهداری» در حوزه تفکر! میاندیشد، غافل از این که کلیدداری و پردهداری ولو در قواره کعبه و خادمالحرمینی هم متحقق گردد، اموری مربوط به «تجسد» و مخصوص «شیئیت» میباشد، گواینکه در بیان و بنان جناب «مؤسس» رضوانالله علیه بود که «ما از هر که بگذریم و از صدام هم بگذریم از آلسعود نخواهیم گذشت»؛ پس اگر چنین است آیا تأویل شیءواره تفکر فردی که علیه شیءوارگی و شیئیت اسلام وقرآن و فقه و عرفان قیام نموده است، حرکتی مرتجعانه به حساب نمیآید؟!
جریان بسط شیءوارگی از امام و انقلاب در حرکتی ارتجاعی به جای تأکید بر ولایت فقیه از شورای فقیهان نیز سخن به میان آورده و به جای رهبری در اسلام از نظریه شورای افتا و شورای رهبری و نیز انواع حکمیت مسبوق به رویکرد شرکت سهامانه دفاع میکند. امام خمینی در شیءوارگی «سلطنت» میکند و نه «حکومت»؛ لذا میتوان او را از سیاست دور ساخت و به اختراع پاپ در تشیع مبادرت نمود. از او عارفی ترسیم کرد که عرفانش با مردمان دمساز نگردد و بر ظالمان نخروشد و شریعت را به گونهای مقدس معرفی کرد که با هزار توجیه عقل با سیاست عجین نگردد که به واقع شیءوارگی امام و انقلاب را میتوان ظهور و بروز جدید «انجمن حجتیه» مدرن یا «نو حجتیهایها» در طلیعه چهل سالگی انقلاب نامید.
وارگی امام خمینی را میتوان در تحولات سیاسی ـ اجتماعی خویش از بی. بی. سی تقلید کرد اما کماکان با بازیهای مریدی و مرادی به امام علاقه داشت. میتوان با افتا شیوخ درباری و خانواده سلطنتی بر بلندای بام رفت و با تجسد کاریکاتوری روزهای نخستین نهضت، اللهاکبر گفت و جماعتی اوباش هلهلهگر در روز عزای حسین را که با معاضدت بهائیت، افساد فیالارض کردند را «خداجو نامید» و در اوج خروج ملت علیه اجنبی، با اقسام تردستی در عالم خیال و وسوسههای رمانتیک نیز در کالبد «اسب تروا» به میانه خلق رفت و بر خر مراد سوار شد.
اما جریان یافتگی نهضت براساس دال برتر و واژگان نهایی انقلاب اسلامی و خود امام از رجال، نسبها و سببهای انقلابی عبور میکند و از واژه «عبور» در تاریخ به غفلت نمیرسد بلکه به عبرت و بصیرت رهنمون میگردد، خط جریان یافتگی برای «وجود» انقلاب اسلامی حرکتی در جوهر و تکاملی در عرض، قائل است.از این رو در این تفکر «مقامات» و «منصبها» ملاکی ارتجاعی برای حرکت انقلاب فرامدرن ایران در حوزه نظر و عمل به حساب میآیند زیرا انقلاب اسلامی فی حد ذاته عبور از سلطنت «من» خود بنیاد و نهضتی علیه حرص، طمع، تکبر، غرور و دیگر اقسام انانیت بود. چه اینکه انقلاب اسلامی و مجاهدت امام خمینی نه علیه شیطانهای کوچکی مثل شاه و امریکا بلکه علیه فرعونیت در بنیاد و سرشت انسان در طول تاریخ بوده است. به دیگر سخن انقلاب اسلامی 57 با شیءوارگی در همان سال و حداکثر تکرار همان مناسبت در قفس روزمرگی و «سالگرد»ها زندانی میگردد و در قامت یک همایش «اداره» میشود اما همان انقلاب در جریان یافتگی، انقلاب «اصغر»ی بیش نیست و شرط انقلابی بودن، نه صرفاً سوابق که لواحق نیز جزو تراز و شروط انقلابی بودن است و درست گفتهاند که «انقلابی زیستن و انقلابی ماندن» مهم است.
منبع:www.inn.ir
/ن
در هم تنیدگیهای نسبی برخی رجال انقلابی و کارگزاران برخوردار از سلایق متنوع از یک سو و در مجاورت قرار گرفتن بسیاری از خواص و رجال با موسس و معمار جمهوری اسلامی از دیگر سو جزو مهمترین موانع به هم ریختگی و از جادررفتگی کامل « نظم سنتی» کارگزاران جریانات و خطوط یاد شده در دهههای گذشته به شمار میآید.
این وضع موید کاربست انواع حاکمیتها در حوزههای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و قضایی به جای نظامات حقوقی و قانونی بود. اما گویا با آغاز دهه چهارم انقلاب اسلامی چند عامل مانع از تکرار وضع ماقبل و رافع هژمونی حکمیت ها شده است. اولا انقلاب اسلامی از آن روی که خود موجودی زنده و برخوردار از حیات در « جوهر» و « وجود» خویش میباشد از چارچوبها و معیارهای تصنعی تحمیلی در ساحت نظر و عمل و ساختهای دیوانی احساس انسداد در تنفس نموده، لذا سیمرغ جانش از قفس به درآمده و با خروج از پوستین و حجاب گذشته ره آموز گامهای بعدی انقلابیون شد و به دیگر سخن انقلاب در آغاز میانسالی « جوان» گردید.
ثانیا نسل های ما بعد نسل اول انقلاب، از مضایق تحمیلی بر آرمانها و سعه پر استعداد انقلاب به ستوه درآمده و با رد تحفظ لسانی، «محافظه کاری» را سم مهلکی اعلام کردهاند که گویا برخی محافظه کاران و بلدچی» های حکمیتها با هزار توجیه عقل ابزاری در حال تزریق آن به کالبد و روح انقلاب بودهاند. ثالثا، رهبر حی و فرزانه انقلاب اسلامی باتقبیح روزمرگی و غفلت های نوپدید درآینده و روند دولتها بر طراحی استاد چشم انداز تاکید نمودند که حصول به تمدن اسلامی را با مهندسی استعداهای ایرانی- اسلامی در فرآیند، بیست و بلکه پنجاه سال ملازم و مشروط می سازد؛ گو اینکه، بیشک این مطالبه، خود به مرز و مایزی مابین « محافظه کاران» و « مرتجعین مدرن» با انقلابیون مبدل گردید.
اما تبیین و تحلیل جریانهای نوپدید از سه گذرگاه مذکور با معیارها و مناط های سنتی گذشته غیر ممکن می نماید. چه اینکه اصطلاحات ماخوذه از « مقسم» سنتی چپ و راست و اقسام متنوع آن و حتی مقسم اخیر آن یعنی، اصولگرا و اصلاح طلب و انواع آن قادر نیست برخی دگردیسیها را در اردوگاه انقلاب به تقسیر و تاویل بنشیند. زیرا برخی «ریزشها» و «رویشها» نه در مقسم جریان شناسیهای سنتی که صرفا در نسبت با ذات انقلاب اسلامی و شخصیت موسس نظام مبتنی بر آن قابل تبیین میباشد. وانگهی بعضی سقوطها، افولها و انحطاطها در طلیعه چهل سالگی انقلاب در اردوگاه داخلی در حالی به وقوع می پیوندد که سقوط کنندگان و افول یابندگان آن کماکان خویش را در تراز انقلاب و شخصیت موسس آن طرح بندی میکنند حتی در حال سقوط خواستار پیوست دیگران به خویش میشوند. لذا معیار و ملاکی جامع ومانع لازم مینماید تا ضمن هم زبانی با ایشان از حیث اشتراک لفظی، پیش نیازهایی هم سخنی با آنها را به آزمون بگذارد.
از قضا معیار و ملاک ما نیز در این گفتار به جز « انقلاب اسلامی» و شخصیت موسس نظام مبتنی بر آن چیز دیگر نمی باشد، به دیگر سخن ما مقسم جدیدی ارائه نکردهایم و این مقاله کوتاه بر آن است تا با مقسم انقلاب و بنیانگذار نظام ابتنا یافته بر آن به مهندسی جریانهای سیاسی، اجتماعی ایران در طلیعه چهل سالگی انقلاب نایل گردد. از این رو به طرح سئوال و بلکه پرسشهای اصلی، فرضیه و نظریه نهایی این گفتار مبادرت نماییم و پیشاپیش دانش پژوهان علوم اجتماعی و ساسی هم داستان با جریان شناسیهای سیاسی، اجتماعی ایران را برای نقد، اصلاح و تکمیل آن به انتظار مینشینیم.
سوال اصلی :
سئوال های فرعی:
1- آیا انقلاب اسلامی به « اراده » یک شخص و دیگر افراد متشخص به وجود آمده است؟
2- آیا انقلاب اسلامی محصول تفکر یک تیم پارتیزانی و تشکیلاتی بوده است؟
3- آیا انقلاب اسلامی به افراد، تشخص، تعین و هویت داده یا برعکس، انقلاب مرهون خواص و رجال بوده است؟ به دیگر سخن آیا اراده انقلاب، « اداره» شد یا انقلاب اسلامی خود به اداره ملت و رجال مبادرت کرده است؟
فرضیه
فرضیه های جانشین رقیب
انقلاب اسلامی و امام خمینی از حیث « نسب » و « شجره شناسی» به طایفه افرادی ممتاز از دیگران و از منظر سبب مرهون انقلابیون پیشکسوت میباشد لذا نسب و سبب موجد حقی است که انقلاب اسلامی و موسس نظام ماخوذ از آن را به تاویل و تفسیر بنشیند و کلیددار و پردهدار آن باشد.
نظریه گفتار
پاسخ به سؤال اصلی و پرسشهای فرعی در این مقاله کوتاه، اقدامی تعیینکننده و خود سبب ایضاح بسیاری از ابهامات کنونی بخصوص روشنگر و رافع برخی غبارها در فتنه اخیر در کشورمان خواهد بود. به راستی آیا انقلاب اسلامی محصول «اراده» اشخاص و متشخصین بوده یا فراتر از رجال میباشد، به دیگر سخن آیا انقلاب اسلامی حاصل نبوغ یک فرد، یک تیم و یا محصول «تزاحمات ساختاری» در سطح سیستمهای داخلی و خارجی و سطوح فرهنگ عمومی کشور بوده یا نهضتی تاریخی است که در فرایند زمان و از اعماق تاریخ ساخته شد و معماری گردید؟
اجمالاً باید گفت انقلابپژوهان از دو طیف انقلاب سخن به میان آوردهاند؛ انقلابی که اتفاق میافتد و به وجود می آید و انقلابی که ساخته می شود. انقلابات ایجادی و اتفاقی محصول مهندسی اتاقهای فکر و نقشه تیمهای سیاسی و برانداز رژیمهای ماقبل در سطوح پنهان، آشکار، پارتیزانی و منظم میباشند، اما انقلاباتی که ساخته میشوند نه محصول اتفاق که مأخوذ از تدریج، تکامل و فرایند هستند.
نوع اول از انقلابات عموماً بر سختافزارها تکیه دارند و دومی بر نرمافزار، به عبارتی مؤید دو سنخ از نبردهای سخت و نرم هستند. انقلابات ایجادی نه مرهون تمامی افراد بلکه حاصل نخبگی و تیزهوشی حلقه اول هستند حلقهای که بعدها برای تقسیم مناصب و غنایم تا مرز تسویههای خونین پیش میروند. اما انقلاب نوع دوم، گزارشگر تحول در باطن تمامی افراد میباشد. در اینجا نیز بیشک رهبری انقلاب و نخبگان حلقه اول، نقشی حائز اهمیت دارند اما انقلاب «سوژه» و «مکشوف» آنها به شمار نمیرود و ایشان فاعل شناسای آن به حساب نمیآیند. حلقهای که حتی اگر در یک روز 72 نفر از آنها با ترور و بمب از میان برداشته شوند و رؤسای دولت و جمهورشان نیز در آتش خشم دشمن بسوزند؛ حلقههای پسینی و آحاد مردمان هوشیارتر میشوند، به دیگر سخن هرچه از حلقه اول کشته شوند حلقههای بعدی رشیدتر میشوند.
در اینجا نخبه کسی است که صرفاً فلسفه تاریخ و سنتهای انحطاط و اعتلا را شناخته و جریان عمومی تحول در انسانها را با سنتهای تاریخی پیوند میزند. باز به دیگر سخن میتوان گفت انقلاب اسلامی «معلول جبری» تشخصیافتگی از اشخاص نبوده و اراده هیچ کس با «فاعلیت بالجبر»ی بر آن تعلق ندارد، بلکه این انقلاب ذاتاً و فعلاً متعلق بر فاعلیت بالتسخیری ذات حق تعلق مییابد. از نظر شهید مطهری رضوانالله علیه رجال نابغه، نیازها و خواستههای مردم را فقط و بعضاً تشخیص میدهند اما قادر نیستند به جای مردم و جامعه به مثابه موجود زنده ایفای نقش کنند، چه این که نوابغ در تکوین تاریخ مؤثرند اما سازنده جامعه و تاریخ نیستند.
تا قبل از ساخته شدن انقلاب اسلامی نظریات متعارفی از سوی انقلاب پژوهان صادر و تبلیغ شده بود. این درحالی بود که به رغم دقتهای روزافزون، اما به دلیل مواجهه با جامعه به مثابه وجودی زنده و انسان در قامت موجودی برخوردار از اختیار، علوم اجتماعی مأخوذ از متن مدرن ناتوان از دریافت همه وجودات معنوی و مادی در تکون انقلابات بخصوص از نوع فرامدرن آن خواهد بود.
پژوهشهای ماقبل انقلاب اسلامی حاکی از آن است که نظریه نوسازی و مدرنیزاسیون معلول پیشفرض هایی است که جوامع مارکسیستی و لیبرالیستی برای گذار از جامعه سنتی به مدرن در فاعلیتی بالجبری از آن پیروی میکردند. مقسم مشترک دو نحله مسلط برای نوسازی و انقلاب در ایران، عبور از اسلام و سکولاریزه شدن تمامی ساحتها، ساختها و بافتها بود، در حالی که برخی از پژوهشگران اخیر انقلاب اسلامی دریافتند که این انقلاب به جز دو راه محتوم ایدئولوژیک در متن مدرن، راه سومی را فراروی بشریت گذارد و آن، نوعی معناگرایی سیاسی و روحی برای جهانی بی روح و انقلابی به نام خدا بود، آن هم در زمانهای که مرگ خدا اعلام شده بود؛ امتناع کل یک فرهنگ و کل یک ملت از رفتن زیر بار نوعی نوسازی که حامل سنخی کهنهگرایی در نفس خود به شمار می آمد.
به راستی انقلاب ایران حاصل چه چیزی بود؟ آیا محصول نوعی دیالکتیک بود آن گونه که ادعا می شود هر حرکت و جنبشی صرفاً باتضادها آغاز میگردد. در این صورت بنا به قول شهید مطهری، اما نقطه عزیمت حرکت در اسلام نه معلول تضادها بلکه توحید به عنوان منشأ معرفت و حرکت است. آیا انقلاب ایران معلول ماتریالیسم تاریخی است آن گونه که صرفاً مأخوذ از تجلی در شرایط مادی خاص در دورهای خاص باشد که باز در اسلام عدالت نه تبلور یافته در مرحله و برش خاصی از تاریخ که شرط تکامل جامعه در تمامی دورهها و برشها است، وانگهی آیا انقلاب اسلامی آن گونه که برخی گفتهاند؛ معلول استبداد شاهانهای بوده که با سقوطی شاهانه فراهم آمده است، آیا انقلاب اسلامی توطئهای از قبل طراحی شده مابین انگلیس و امریکا برای تنبیه شاه بوده است؟
چنانچه اصحاب پژوهش می دانند انقلاب اسلامی ایران اکنون خود به عیاری قابل اعتنا در رد نظریات متعارف انقلابپژوهان و وزنکشی تحقیقات ایشان تبدیل شده است ، به عبارتی تبیین انقلاب اسلامی با نظریات سنتی روانشناسانه (تقلیل نهضت تاریخی ایرانیان به سطحی در تراز استبداد شاهی و مطالعه آن در سطوح متعارف علم سیاست، روانشناسی و جامعهشناسی) از یک سو و نظریات ساختارگرایانه (تقلیق اعماق و شمولیت انقلاب ما به سطوح نازل فشارهای بینالمللی و ساخت دهقانی در محیط ملی) قادر به گزارش انقلاب اسلامی نخواهد بود گو این که خانم «تدااسکاچپل» ضمن عبور از نظر ماقبل خویش در «اتفاق» انقلاب اسلامی ایران بر مبنای ساخت نظام بینالمللی، ساخت استبدادگرایانه و ساخت دهقانی در محیطی ملی، ناکارآمد بودن روشهای سنتی در تبیین انقلاب ایران را پذیرفت و بر عناصر مهمی چون «عنصر شیعی» و «رهبری، در تشیع» تأکید کرد؛ کما اینکه «جان فورن» دیگر انقلاب پژوه معاصر نیز، به دلیل ظهور انقلاب اسلامی، بر گشایش مقسم خاصی از انقلاب در نظریهپردازی انقلاب اصرار ورزید.
به هر روی انقلاب ایران نه تنها موجب اصلاح نظریات انقلابپژوهی که حتی به بازنگری در «علوم اجتماعی» انجامید. انقلابی که قبل از ارائه و مهندسی یک «رژیم سیاسی» به ارائه رژیمی درباره «حقیقت» خارج از هژمونی مدرنیت مبادرت کرد. انقلابی غیرحزبی که نه نشانی از انقلاب فرانسه و نه نمادی از انقلاب روسیه و چین داشت و نه به تحولات کوبا و ویتنام شبیه بود. انقلابی که خود رهبرش، آن را «انفجار نور» نامید. سکولاریزاسیون رخت برمیبندد و «سیاستش در عبادت» و «عبادتش در سیاست»، مدغم میشود و احکام اخلاقی آن نیز سیاسی میگردد. هواپیمای انقلاب و پرواز انقلاب در حالی که پاریس را به مقصد تهران ترک میکند و همراهان رهبر انقلاب و مؤسس نظام را از «نوفل لوشاتو» به تهران حمل میکند، اما فی حد ذاته از حیث صورت و ماهیت هرگز شبیه «قطار انقلاب» روسیه نیست که از آلمان حرکت کرده بود.
در حالی که دهقانان و دیگر طبقات محروم در آفرینش آن مؤثرند اما این ایفای نقش «تولید سهام» نمیکند، در حالی که محرومین و مستضعفین روستاها و... در خلق آن شریکاند اما «نقطه آغازین» آن به نقاط آغازین در انقلابات مشابه به عنوان شرط آغاز انقلاب تلقی نمیشود، انقلابی که از هر جا و مکانی میتواند آغاز شود، همه آغازگرند و هر یک از مردمان خود یک رسانه برای انقلاب به حساب میآیند. امری فرامکانی، فرازمانی، فراطبقاتی، فراحزبی و مابعد سوسیالیسم و لیبرالیسم، ما بعدی که نه به عنوان رقیب که به مثابه جایگزین عمل کرده است.
انقلابی که در صورت تعلق یافتگی، به شریعت و بیوتالله فی الارض (مساجد و منابر به عنوان اعماق تاریخی آن) متعلق میباشد. در این صورت آیا میتوان از خاندان، تبار و شجرهای خاص از انقلابیون سخن گفت و به این اعتبار و در دیگر ادوار، از «فرزند خوری انقلاب» سخن به میان آورد. گو اینکه وقتی از امام خمینی پرسیده میشود با کدام سربازان به جنگ با رژیم خواهد رفت در پاسخ گفت «سربازانش در گهوارهها» هستند.
به نظر میرسد حکایت «گهوارگی سربازان»، همان قرائت «جریان یافتگی انقلاب» در اعماق تاریخ است که انقلاب اسلامی بر مبنای آن ساخته شد. لذا طرح فرزندخوری انقلاب حامل گزارههایی است که مؤید انقلاباتی از جنس دیگر است که با مختصات یاد شده سازواری ندارد. چرا تاکنون هیچ سند و مدرکی دال بر تفاهم رهبر انقلاب اسلامی با یک گروه، جریان و یا یک تبار برای اداره انقلاب و نظام منتشر نشده است؟ آیا در عراق، ترکیه و پاریس بین امام خمینی(ره) و دیگر همراهان تبعیدیاش و غیرتبعیدی تفاهمنامهای درخصوص «تقسیم مناصب» و «غنائم انقلاب» به وقوع پیوسته که انتشار آن اکنون ضروری به نظر رسد و بر آن اساس بتوان حق برخی «اصحاب صدر انقلاب» را به ایشان بازگردانید؟!
آیا از امام خمینی رضوانالله علیه سندی دال بر تکریم بیت خویش به خصوص مرحوم آقا مصطفی و مرحوم حاج احمدآقا از ولادت تا شهادت و ارتحال آن آقازادگان برومند و ارجمند رضوانالله علیهم وجود دارد که موجد حق برای برخی رجال در تحولات اجتماعی و سیاسی ما بعد کشور باشد.
مگر نه این است که امام خمینی حتی از پذیرش هزینه بلیت همراهان برای پیوستن آنها به «پرواز انقلاب» سرباز زدند، وانگهی مگر نه این است که آن حکیم راحل مسئولیت تشکیل دولت موقت را به کسی سپرده بودند که تعلق تصمیم بر آن، بنا به قول آن حکیم راحل صرفنظر از هویت حزبی و... آن فرد عملی شده بود. وانگهی مگر نه این است که معظم له بارها تأکید کردند که حتی خود او هم هرگز مأذون به خروج از خواست اسلام و انقلاب اسلامی نمیباشد و در سطور پایانی وصیتنامه الهی – سیاسی خویش به دلیل احتمال برخی ستایشها از بعضی رجال، از پیشگاه الهی و ملت عذرخواهی کردند و از شخص خویش هم عبور کردند در حالی که همگان میدانند او از فهول مبرز تاریخ در مهار انیت و منیت بود. پس اگر چنین است این انقلاب شرکت سهامیای نبوده که اکنون حقوق برخی از سهامدارانش در فرآیند آن تضییع شده باشد.
با این حساب مفروض ما در این گفتار نسبت سنجی «منطقی» و «حقیقی» «دالها» و «مدلولها» در انقلاب اسلامی و امام خمینی(ره) است. دال برتر در اینجا «من متعالیه» و در سایر انقلابات «من دکارتی» است. در حالی که «کمالیسم»، «پهلویسم»، «ناصریسیم» و «بعثیسم» جملگی ذیل مدرنیسم طرحبندی میشوند اما «خمینیسم» (ایسم در خمینیسم مشترک لفظی است) نه رقیبی برای ایدئولوژیهای ماقبل که اساساً خارج از گفتمان مدرن ارزیابی میشود.
با اینکه رهبری امام خمینی در انقلاب اسلامی و متعاقب آن مقام مؤسس در ساخت نظام جمهوری اسلامی مقامی رفیع میباشد و بنا به قول حکیم الهی آیتالله جوادیآملی، که او را «مهندس معمار» نظام اسلامی نامیدهاند اما مقام تأسیسی در اینجا خود، سنخی از «دانش واژه» و دایرهالمعارف ذیل اسلام و مأخوذ از «شریعت و فقه» «کلام»، «عرفان» و «فلسفه» میباشد. لذا شناخت امامخمینی رضوانالله علیه با اینکه در وهله نخست سهل به نظر میرسد در گام بعدی و به دلایل گفته شده اما قدری ممتنع مینماید از این رو صرف مجاورت با او، تماس با او در تبعید و همراهی با وی در سفر و حضر و همچنین پرواز با او از پاریس به تهران و اساساً دیگر براهین سببی و نسبی، موجد حق و اصدار احکام تکلیفی نمیشود. او باید از اعماق «عالم» و «واژگان» نهایی اسلام مورد خوانش قرار گیرد.
آیا روابط نسبی رسول خدا با «قریش» موجود حق بود، پیامبر در برابر زیادخواهیهای وابستگان چه کرد؟ آیا پیامبر گرامی اسلام در مکه و مدینه براساس قاعده سببی و نسبی به ساماندهی امور حکومت مبادرت مینمود؟ دلیل گزینش اسامه و ترجیح او بر خواص به کدامین برهان بازگشت دارد؟ مگر نه این است که سقیفه محصول تئوری حکمیت و سببیت به جای «حقالهی» بود و مگر نه این است که عایشه، «طلحئ الخیر» و «سیفالاسلام» از منظر نسبیت، سببیتهای انقلابی و نیز عصبیتهای مأخوذ از «صحابیت» بر امیر مؤمنان علی(ع) خروج کردند و مگر نه این است که جناب عقیل از منظر نسب بخش ناچیزی از بیتالمال را از حضرتش مطالبه کرد، پس اگر چنین است نظام «صدقی» و معیار «کذبی» در این مدلولها، همانا اسلام و وحی الهی و نیز جاودانگی احکام اسلامی است، چه اینکه به رغم مضایق تحمیلی انساب قریش، «اگر خورشید را در دست راست رسول خدا و ماه را در دست چپش میگذاردند او از دعوت مردمان به سوی حق دست برنمیداشت» کما اینکه اگر «همه دولتها و دیکتاتوریهای عالم، امامخمینی رضوانالله علیه را از کشورشان بیرون میکردند او دست از مبارزه و تحدیدهای تبعید برنمیداشت» و فرودگاه به فرودگاه میرفت تا پیام ملت اسلام را به گوش جهانیان برساند» و مگر نه این است که اگر همه هم قطاران از او دست میکشیدند و اگر خمینی یکه و تنها هم میماند هرگز از مبارزه با کفر و بتپرستیهای مدرن دست برنمیداشت، از این رو باید انقلاب اسلامی و امام خمینی را آنگونه که هست و بود به تأویل و تفسیر نشست و ملاک و مناط در این آیند و روند تفسیری نه ذات نسبیتاندیش هرمنوتیک که خود حقیقت وجودی امام و انقلاب است. از اینجا به نظریه این گفتار نزدیک میشویم که از این منظر دو تفکر در نسبت امام و انقلاب اسلامی خلق میشود، جریانی که انقلاب و امام را در قالبی «شیءواره» و به مثابه «شیئیت» به تأویل مینشیند و در این تأویل هم تفسیر به رأی میکند! و جریانی که انقلاب اسلامی و امام خمینی را به مثابه «مدلول»های یک «دال برتر» بنام خدا و اسلام میشناسد و با عبور از «شیءوارگی» به «جریانیافتگی» آنها و «حرکت جوهری» ایشان ذیل فلسفه استکمالی اسلام و تشیع میاندیشد.
جریانی میکوشد از برخی مجاورت زمانی با صدر نهضت اسلامی و تلاشهای سببی و نسبی با رهبری آن به شناخت شناسنامهای امام و انقلاب بپردازد، در حالی که بنا به قول حکیم الهی دو نوع شناخت از «امام وجود دارد، معرفتی شناسنامهای و شناختی معطوف به کارآمدی.» گو اینکه متوقف ماندن بر شناخت نسبی و آمیخته با القاب و عناوین ادبی و شعری، شناختی همانند شناسایی یک شیء میباشد، کمااینکه از این حیث چه بسا از دیگران به دلیل دست برتر غالیان در توصیف اشیاءشان، بازمانیم، اما امام و انقلاب آنگونه که حقیقت وجودی آن حکم میکند گزارشی حیات بخش از تحول و تکامل در جامعه انسانی است که ناظر بر ساحات گوناگون امام و انقلاب میباشد.
جریان «شیء وارگی تأویلی» میکوشد با «مقدسسازی» امام خمینی (ره)، وی را از خوانش مجدد در تحولات سیاسی و اجتماعی کشور دور سازد. جریان شیءوارگی به جای جریان یافتگی فقه پویا، فقه و فقاهت را صامت میسازد، به گونهای که در غوغای صنعت به ابژهای برای سوژه فاعلیت شناسا در مدرنیسم بدل گردد. نشر و بسط دالها و مدلولهای امام و انقلاب در حد «تأویلهای یک مؤسسه» تقلیل یافت، مؤسسهای که حتی بعضاً تأکید ملت و رسانه ملی بردالهای «نظام دانایی» و «صدق» و «کذب» را با تراز خود امام برنمیتابد.
جریان شیء وارگی علاوه بر صامتسازی امام راحل، امام ناطق را نیز نمیپسندد و بر امام صامت آن هم با تفسیرهای شیءواره تأکید مینماید، خطی که به «کلیدداری» و «پردهداری» در حوزه تفکر! میاندیشد، غافل از این که کلیدداری و پردهداری ولو در قواره کعبه و خادمالحرمینی هم متحقق گردد، اموری مربوط به «تجسد» و مخصوص «شیئیت» میباشد، گواینکه در بیان و بنان جناب «مؤسس» رضوانالله علیه بود که «ما از هر که بگذریم و از صدام هم بگذریم از آلسعود نخواهیم گذشت»؛ پس اگر چنین است آیا تأویل شیءواره تفکر فردی که علیه شیءوارگی و شیئیت اسلام وقرآن و فقه و عرفان قیام نموده است، حرکتی مرتجعانه به حساب نمیآید؟!
جریان بسط شیءوارگی از امام و انقلاب در حرکتی ارتجاعی به جای تأکید بر ولایت فقیه از شورای فقیهان نیز سخن به میان آورده و به جای رهبری در اسلام از نظریه شورای افتا و شورای رهبری و نیز انواع حکمیت مسبوق به رویکرد شرکت سهامانه دفاع میکند. امام خمینی در شیءوارگی «سلطنت» میکند و نه «حکومت»؛ لذا میتوان او را از سیاست دور ساخت و به اختراع پاپ در تشیع مبادرت نمود. از او عارفی ترسیم کرد که عرفانش با مردمان دمساز نگردد و بر ظالمان نخروشد و شریعت را به گونهای مقدس معرفی کرد که با هزار توجیه عقل با سیاست عجین نگردد که به واقع شیءوارگی امام و انقلاب را میتوان ظهور و بروز جدید «انجمن حجتیه» مدرن یا «نو حجتیهایها» در طلیعه چهل سالگی انقلاب نامید.
وارگی امام خمینی را میتوان در تحولات سیاسی ـ اجتماعی خویش از بی. بی. سی تقلید کرد اما کماکان با بازیهای مریدی و مرادی به امام علاقه داشت. میتوان با افتا شیوخ درباری و خانواده سلطنتی بر بلندای بام رفت و با تجسد کاریکاتوری روزهای نخستین نهضت، اللهاکبر گفت و جماعتی اوباش هلهلهگر در روز عزای حسین را که با معاضدت بهائیت، افساد فیالارض کردند را «خداجو نامید» و در اوج خروج ملت علیه اجنبی، با اقسام تردستی در عالم خیال و وسوسههای رمانتیک نیز در کالبد «اسب تروا» به میانه خلق رفت و بر خر مراد سوار شد.
اما جریان یافتگی نهضت براساس دال برتر و واژگان نهایی انقلاب اسلامی و خود امام از رجال، نسبها و سببهای انقلابی عبور میکند و از واژه «عبور» در تاریخ به غفلت نمیرسد بلکه به عبرت و بصیرت رهنمون میگردد، خط جریان یافتگی برای «وجود» انقلاب اسلامی حرکتی در جوهر و تکاملی در عرض، قائل است.از این رو در این تفکر «مقامات» و «منصبها» ملاکی ارتجاعی برای حرکت انقلاب فرامدرن ایران در حوزه نظر و عمل به حساب میآیند زیرا انقلاب اسلامی فی حد ذاته عبور از سلطنت «من» خود بنیاد و نهضتی علیه حرص، طمع، تکبر، غرور و دیگر اقسام انانیت بود. چه اینکه انقلاب اسلامی و مجاهدت امام خمینی نه علیه شیطانهای کوچکی مثل شاه و امریکا بلکه علیه فرعونیت در بنیاد و سرشت انسان در طول تاریخ بوده است. به دیگر سخن انقلاب اسلامی 57 با شیءوارگی در همان سال و حداکثر تکرار همان مناسبت در قفس روزمرگی و «سالگرد»ها زندانی میگردد و در قامت یک همایش «اداره» میشود اما همان انقلاب در جریان یافتگی، انقلاب «اصغر»ی بیش نیست و شرط انقلابی بودن، نه صرفاً سوابق که لواحق نیز جزو تراز و شروط انقلابی بودن است و درست گفتهاند که «انقلابی زیستن و انقلابی ماندن» مهم است.
منبع:www.inn.ir
/ن
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}